مهربونم سلام
ببخشید اگه اینجوری باهات حرف می زنم ولی تو انقدر مهربونی که یه وقتایی به خودم جرات می دم و مثل یه دوست صمیمی باهات حرف می زنم ولی بدون همیشه یادمه که تو چقدر بزرگی ...
اون شب که وقت خواب یهو به دلم انداختی که حالا که می خوای بخوابی ضرری نداره یه وضو هم بگیری رو خوب یادمه ... فردا صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم ... دعوت شدم به مناطق جنگی ...چه زود جایزه م رو دادی...
راستی چرا سعی نمی کنم بیشتر از این به حرفات گوش بدم؟ مگه مهربونتر از تو هم دوروبرم پیدا می شه؟
تو اونقدر مهربونی که حتی وقت دلتنگی لازم نیست بگم : هر چی آرزوی خوبه مال تو!
تو همه ی چیزای خوب رو واسه من می خوای... من خودم می رم ... خودم دلت رو میشکنم ... خودم با تو نمی مونم ... و بعد خودم دل تنگت می شم ... و در تمام این لحظات تو با اون نگاه مهربونت هنوز هم منتظر منی و تموم چیزهای خوب رو واسه من می خوای... آخه از کجا دوستی به خوبی تو پیدا کنم؟...
خدا جون دوستت دارم...